سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت3صبح بود.صدای تلفن پسر را از خواب بیدارکرد.
مادرش پشت خط بود.پسر با عصبانیت گفت: چرا این موقع از خواب بیدار کردی؟
مادر گفت:25سال قبل در همین موقع تو مرا از خواب بیدارکردی.
فقط خواستم بگویم:تولدت مبارک.پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد.
صبح سراغ مادرش رفت ولی وقتی وارد خانه شد مادرش را کنار تلفن وبا شمع نیمه سوخته یافت

*********************************

مترسک:ای گندم توگواه باش که مرا برای ترساندن آفریدند
امامن عاشق پرنده ای بودم که از ترس من از گرسنگی مرد.(دکتر شریعتی)

********************************

یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید . من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در روستایمان معلم شوم .

دکتر جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ، ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا ، نخواهد موشک هوا کند!!!!!!!!!!!!!1

********************************

گاهی دلم  میخواهـد, وقتــے بغض میکنــم,


خــدا از آسمان به زمیـ?? بیاد, اشکـ هایم را پاکــــ کند, دستم را بگیرد و


بگوید: اینجا آدما اذیتت میکــنن؟!!!

بــیـــا بــــــریــــــــم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

********************************

روزی گنجشکها را رنگ میکردند و
جای ِ قناری می فروختــــند ...

این روزها هوس را رنگ میکنند و
جای ِ عشق می فروشـــند ...
... ...
آن روزها مالباخته میشدی و
این روزها ، دلـــبــــاخــــته ...

*******************************

 

پایان




تاریخ : چهارشنبه 91/2/6 | 1:0 عصر | نویسنده : hasty | نظر